چون امام حسین (علیه السلام) شب را به صبح آورد، مردی کوفی به نام ابوهرّه اَزدی را دید که بر ایشان وارد شد و سلام داد و گفت ای فرزند پیامبر خدا، چه چیز تو را از حرم خدا و حرم جدت پیامبر خدا، بیرون کشیده است؟
امام حسین (علیه السلام) فرمود وای بر تو، ای ابوهرّه.
امویان مالم را گرفتند، صبر کردم.
دشنامم دادند، صبر کردم.
در پی ریختن خونم بودند، گریختم و به خدا سوگند، این گروه ستمکار مرا می کشند و خدا هم لباسِ خواریِ فراگیری را بر آنها می پوشانَد و شمشیری بُرنده را بر آنها حاکم می کند.
خداوند، کسی را بر آنها مسلط می کند که چنان خوارشان سازد که از قوم سبأ هم خوارتر شوند.
در ذکر وقایع عاشورا آورده شده است که امام حسین (علیه السلام)، چون شیر خشمناک به آنها یورش برد و تیرها از هر سو او را در بر گرفته و به گلو و سینه او رسیده بودند.
در این حال امام می فرمود ای امت بد، پس از پیامبر خدا با خاندانش بد کردید.
پس از کشتن من، دیگر از کشتن هیچ بنده خدای شایسته ای بیم ندارید بلکه وقتی مرا کشتید، کشتن هر کس دیگری برایتان آسان می شود.
به خدا سوگند، من امید دارم که خدایم با خوار کردن شما، مرا گرامی بدارد و سپس از جایی که نمی دانید، از شما انتقام بگیرد.
در اینجا، حُصَین بن مالک سَکونی فریاد کشید ای پسر فاطمه، خدا با چه چیز از ما انتقام می گیرد؟
فرمود اختلاف و درگیری میان شما می اندازد و جنگ و خون ریزی میانتان راه می افتد و عذاب دردناکش را بر شما فرو می ریزد.
آخرین نظرات