امام صادق (ع) میفرمایند:
اِنَّ النّاسَ یَستَغنونَ اِذا عُدِلَ بَینَهُم وَ تُنزِلُ السَّماءُ رِزقَها وَ تُخرِجُ الاَْرضُ بَرَکَتَها بِاِذنِ اللّهِ تَعالى
اگر در میان مردم عدالت برقرار شود، همه بى نیاز مى شوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مى فرستد و زمین برکت خویش را بیرون مى ریزد.
کافى، ج. ۳، ص. ۵۶۸، ح. ۶
بعد از عملیات والفجریک لشگر عاشورا به گیلان غرب و منطقه کاسه گران انتقال یافت. ما اولین نیروهایی بودیم که به لشگر اعزام شده بودیم و خبری از عملیات نبود. مشکلاتی برایمان پیش آمده بود. قرار شد مدتی برگردیم به اردبیل و بعدا اعزام شویم. با آقا کریم رفتیم ستاد لشگر. با رئیس ستاد که آن موقع مهدی پورحسینی بود صحبت کردیم؛ تسویه مان را گرفتیم و راه افتادیم به طرف چادرمان که فاصله اش حدود یک کیلومتر بود. ماشینی هم نیامد. آقاکریم به من گفت: زود برسیم به چادرمان؛ دارم از گرسنگی می افتم!
رسیدیم به چادر و سفره را باز کردیم و با نان خورده های خشک و پنیر سفید آن زمان یک لقمه برداشتیم. کریم از خوردن دست کشید. گفتم: تو که داشتی می افتادی چرا دست کشیدی؟ بخور دیگه…
تبسمی کرد و گفت: تو هم نخور اگر می تونی. فکر کردم شاید آثاری از موش و از این چیزها دیده. منم نخوردم. ساک هایمان را برداشتیم و راه افتادیم تا برویم به اسلام آباد و از آنجا هم به اردبیل. توی راه در پشت تویوتا و در پیچ های جاده اسلام آباد از آقاکریم پرسیدم: چرا نان نخوردی؟ باز تبسمی کرد و گفت: آقایاور ما تا زمانی حق داشتیم از آن نان و پنیر بخوریم که رزمنده بودیم. الان که تسویه حساب گرفته ایم دیگر نمی توانیم از آن بخوریم. نگاهی کردم و به فکر فرو رفتم و سرم را پایین انداختم.
شهید کریم فعال نظیری با نان حلال در خانه ای به ظاهر محقر ولی پاک، با پدری که کارش تعمیر کفش بود بزرگ شده بود.
در عملیات خیبر شجاعانه جنگید و شهید شد. هرچی کردم نتوانستم جنازه اش را بیاورم و بعد از سال ها جنازه اش آمد.
راوی: یاور اسمعیل نژاد (همرزم شهید)
بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد،پس به خودتان رحم كنيد…
شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده ايد
كه وقتى خارى به بدن يكى از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونى میشود
و يا شنهاى داغ پايش را میسوزاند چگونه بيتابى میكند؟!
پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش قرار گيرد
و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد…؟!
نهج البلاغه، خطبه183
شیخ_جعفر_کاشف_الغطاء
یکی از خصوصیاتی که انسان را در امور معنوی خیلی رشد می دهد و او را به کمال می رساند، صبر بر بداخلاقی اطرافیان است.
قطعا خودمان نباید بداخلاق باشیم، بر بداخلاقی اطرافیانمان هم باید صبر کنیم.
مثلا شخصی پدر و مادرش پیر شده اند و اخلاق تندی دارند.
یا شاگرد بر بداخلاقی استادش صبر کند.
اما شاید هیچ چیز مانند صبر بر بداخلاقی همسر انسان را به کمال نرسانده؛اینکه همسر انسان بد اخلاق باشد و صبر کند.
داستان:
مرحوم شیخ_جعفر_کاشف_الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده اند که فرموده بود: اگر تمام کتابهاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه ام دارم، همه را بیرون مى دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جستوجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى قدر گاهى که به داخل خانه مى رود، همسرش حسابى او را کتک مى زند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانى شنیده ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى زند؟!
فرمود : بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى شود، حسابى مرا مى زند. من هم زورم به او نمى رسد.
گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمى دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمى دهم.گفتند: چرا؟
گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون مى آیم و در صحن امیر المومنین مى ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى کنند؛
گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى دارد، همان وقت مى آیم در خانه کتک مى خورم، هوایم بیرون مى رود! این چوب_الهى است، این باید باشد.
[کتاب نفس؛ شیخ حسین انصاریان،
آخرین نظرات