به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید: تاريخ تولد- تاريخ مرگ. آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم، ما فقط به اندازه يك ” خط فاصله” زندگي مي كنيم. و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند. آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم، بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم، دير تر عصباني شويم، بيشتر قدرداني كنيم، كمتر كينه توزي كنيم، بيشتر احترام بگذاريم، بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه اين ” خط فاصله” خيلی كوتاه است!
گاهي زمان انقدر دير ميگذرد كه گذر عمر در بينش بي معني حس ميشود.اين مختص زماني ست كه انسان،خاطراتش مانند سدي مانع عبور ثانيه ها ميشود.
خاطرات،واژه اي كه لحظه لحظه زندگي ،تلخ و شيرين را به همراه دارد و تلخي هايش گذرا شيريني هايش را كمرنگ جلوه ميدهد.
به گمان سخت ترين و رنج اور ترين عمل در دنيا به فراموشي سپردن خاطرات باشد.
خاطراتي كه با همه خنده هاي كودكي ،گريه هايي را ياداور ميشود كه با تك تك روزهاي گذشته پيوند خورده است.
“گذر زمان، راه گشاي فراموشي ست"جمله اي كه بين اقشار عام و خاص مردم جامعه تداعي شده است و باعث دلگرمي انها به فراموشي گذشته ميشود.
اما نه،شايد گذر زمان توانايي تغيير شرايط را تا حدودي داشته باشد اما هيچ گاه نميتواند تاثير روزهاي ناخوشايند زندگي اكثر انسان ها كه زنجيروار بهم متصل اند را بطور كامل از بين ببرد
“پس در زندگي خود استوار باشيم “
“پاي خطاهاي گذشته خود بمانيم”
“سرنوشت را با يكديگر تقسيم كنيم”
اينده اي بسازيم كه گذشته را به زانو دراورد ،اين راه حلي ست كه همه ما انسان ها كم و بيش به ارامش درون ميرسيم.
واژه خسف به معنای فرو رفتن و پنهان شدن است و “بَیداء” نام سرزمینی بین مکه و مدینه است. منظور از خَسف به بیداء آنست که سفیانی با لشگری عظیم به قصد جنگ با حضرت مهدی عازم مکه میشود، اما بین مکه و مدینه در محلی که به بیداء معروف است، بطور معجزه آسا به امر خدا در زمین فرو میروند. در روایات بسیاری از این حادثه بعنوان علائم حتمی ظهور یادآوری شده.
امام باقر میفرمایند:
سفیانی گروهی را به مدینه روانه کند و مهدی از آنجا به مکه رخت بربندد. خبر به فرمانده سپاه سفیانی رسد که مهدی بسوی مکه بیرون شده. او لشگری در پی حضرت میفرستد، ولی او را نیابد… فرمانده سپاه سفیانی در صحرا فرود می آید. آواز دهنده ای از آسمان ندا میکند: ای دشت، آن قوم را نابود ساز. پس آن نیز ایشان را به درون خود می برد و هیچ یک از آنان نجات نمی یابد…
الغیبة نعمانی ص۲۷۹ باب۱۴
روزی مستمندی از امام حسین (علیه السلام) درخواست کمک کرد.
امام فرمود آیا می دانید که او چه می گوید؟
گفتند نه، ای فرزند پیامبر خدا.
امام فرمود می گوید من، فرستاده شما هستم.
اگر چیزی به من بدهید، آن را می گیرم و برایتان به آنجا (قیامت) می برم، وگرنه با دستانی تهی بر آن در می آیم.
منبع: مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری
آخرین نظرات