رسول خدا به حضرت على(علیهماالسلام) فرمود: هم اكنون برخیز زرهاى را كه برای مهر زهرا قرار دادی، بفروش و بهایش را نزد من حاضر كن تا براى شما جهزیه و اسباب خانهاى تهیه نمایم.
على بن ابى طالب(علیهالسلام) زره را به بازار برد و فروخت. در روایت مختلف، بهاى آن بین چهارصد و چهارصد و هشتاد و پانصد درهم تعیین شده است. که بوسیله بهای آن موارد زیر تهیه شد:
1- یك پیراهن سفید .
2- یك روسرى بزرگ .
3- یك حوله خیبرى.
4- یك تختخواب كه از پوست خرما بافته شده بود.
5- دو عدد تشك كتانى كه یكى از پشم گوسفند و دیگرى از لیف خرما پر شده بود.
6- چهار عدد بالش از پوست میش كه از گیاهى به نام اذخر پر شده بود.
7- یك قطعه حصیر هجرى.
8- یك عدد آسیاى دستى.
9- یك كاسه مسى.
10- یك مشك چرمى براى آبكشى.
11- یك طشت لباسشویى.
12- یك عدد كاسه براى شیر.
13- یك ظرف آبخورى.
14- یك پرده پشمى.
15- یك آفتابه.
16- یك سبوى گلى.
17- یك عدد پوست براى فرش.
18- دو كوزه سفالین.
19- یك عبا.
هنگامى كه جهیزیه حضرت زهرا را خدمت پیغمبر آوردند اشكش جارى شد و سرش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: خدایا این عروسى را براى كسانى كه ظرفهایشان گلى است مبارك گردان.
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید
فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند
و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن
فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده
سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده
ولی خداوند فرمود ….
اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم
فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند
در حال که من می خواهم راز زندگی در دستر س همه بندگانم باشد
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان
راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده
زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب
و درون خودش نگاه کند و خداوند این فکر را پسندید
موهای سفیدی که لابلای موهايمان داريم،
تاوان حرفهایست که نمیتوانیم بزنیم ولی به همه میگويیم ارثیست!
اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمیکردم ولی اگر کارهای دیروزم را نمیکردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم!
از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید حتی فرار هم نکنید
بلکه دوستش بدارید زیرا همان گذشته بود که امروز شما را ساخته است…
فقيری سه عدد پرتقال خريد!
اولی رو پوست كند خراب بود،
دومی رو پوست كند اونم خراب بود،
بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد.
گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم…!
وقتى گرسنه اى، يه لقمه نون خوشبختيه..
وقتى تشنه اى، يه قطره آب خوشبختيه..
وقتى خوابت مياد، يه چرت كوچيک خوشبختيه..
خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن يه خط رو ميسازن به اسم “زندگى”
“قدر خوشبختى هاتونو بدونيد”
آخرین نظرات