موضوع: "بدون موضوع"
وقتی کودک در اتاقش مشغول بازی است، درب بزنید بعد وارد شوید؛ “عزیزم اجازه هست بیام تو".
ما چنان در اتاق کودک رفت و آمد میکنیم که انگار نه انگار که اینجا اتاق کودك است و هر کار دلمان میخواهد میکنیم.
هیچ عیبی ندارد میتوانیم به کارمان ادامه دهیم و اصلا هم از کودک اجازه نگیریم ولی کودک ما چگونه باید حریم و حرمت ها را یاد بگیرد، وقتی خودش حریم ندارد؟
یادمان باشد فرزندان ما آینه تمام نمای رفتارهای ما هستند.
همه فکر میکنند که فرمول عجیب وغریبی باید وجود داشته باشد تا زندگی شان دستخوش تغییرات عمیق شود…
ولی بسیار ساده است همه چیز از احساس واندیشه وباور مان آغاز می شود…
احساست را عالی کن باورهایت را تغییر بده.
خیرو خوشی دیگران را بخواه..
افکار منفی را آرام آرام از بین ببر…
اهدافت را واضح کن ..
آنوقت زندگیت همانی میشود که میخواهی.
جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟
عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد…
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند.
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت.
وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟
جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است
مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد.
آخرین نظرات