شیخ جعفر مجتهدی تعریف میکردند:از همان سنین نوجوانی علاقه ی عجیبی به تزکیه ی نفس داشتم و برای رسیدن به نیروی تمرکز و تقویت اراده تا جایی پیش رفتم که در قبرستان متروکه تبریز که بسیار مخوف و اسرارآمیز می نمود,قبری را برای خود حفر کرده بودم و همین که شب میشد به سراغ همان قبر حفر شده میرفتم و تا صبحگاه به ذکر حضرت باریتعالی میپرداختم و بر آن بودم تا با این ریاضت دشوار به راز ساختن کیمیا آگاه شوم که روزی هاتف غیبی در گوشم گفت:"جعفر!کیمیا,محبت اهل بیت عصمت و طهارت است,اگر کیمیای واقعی میخواهی بسم الله!این راه و این شما.”
پس از شنیدن این ندای غیبی,حالم دگرگونی عجیبی گرفت بطوری که لحظه ای آرام و قرار نداشتم و بااینکه تا آن روز بهره ای کافی از علوم غریبه برده بودم و این امتیاز بزرگی به حساب می آمد ولی شیفتگی زایدالوصفی که نسبت به زیارت تربت پاک حسینی و شهدای کربلا در من بوجود آمده بود مرا از ادامه ی فعالیت در زمینه ی علوم غریبه بازداشت,به گونه ای که فردای همان روز با اجازه ی مادر بزرگوارم,باپای پیاده و مجنون وار عازم زیارت کربلا شدم.
آخرین نظرات