گاهـــــــی❗️
برای رهاشدن از زخم های زندگی باید بخشید
و گذشتـــــ ….
میدانم ڪه بخشیدن ڪسانے ڪه از آنها زخم خورده ایم ، سخت ترین ڪار دنیاست …
ولـــــــی
تا زمانی ڪه هر صبح چشمان خود را با ڪینه بازڪنیم ؛
و آدمهای خاطرات تلخ را زنده نگه داریم ؛
و در ذهن خود هر روز محاڪمه شان ڪنیم …
رنگ آرامـــــــش را نخواهیم دید‼️
گـــــــاه ،
چشم ها را باید بست
و از ڪنار تمام بد بودنها گذشتـــــ ….
طوبا خانم که فوت کرد « همه » گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت « همه » گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. « همه » گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. « همه » گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می گفت آنموقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود. « همه » گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه ها هم رفته اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر می کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش هایش حرفهای « همه » را نمی شنید.
دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی « تو » باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمی شود.»
حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد.
حواسمان به ترشدن های گاه و بیگاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد!
حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند!
و خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان می روند
حواسمان باشد به دلگیریِ غروبهایِ تنهاییِ شان
حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما
به آرام قد کشیدنمان، نیازها ونازهایمان بوده است
آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند
حواسمان به گرانترین و بی همتاترین عشقهایِ زندگیمان
به “بابا” به “مامان” ها
خیلی باشد
آخرین نظرات