پسر آیتالله فاطمینیا تعریف میکند: روزی با پدر میخواستیم برویم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند. گفتم عبایتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیدهام. به ایشان گفتم بدونِ عبا رفتن، آبروریزی است! ایشان گفتند اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدنِ مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم، نه آن آبرو را… من از این آبرو صرفنظر میکنم!
آخرین نظرات