حسیـن خیـره مانده به قدقامتـش !
پشتـش به اوست
مشغول مرتب کردن عمامه است
شمشیـر را در غلاف می کند و بـر میگردد
از چشمان نافذ حسین ، خوب میتوان شنید صدایش را … که آرام زمزمه میکند ..
الحق که مجتبـی زادهای جانِ عمـو !
آری .. او قاسـم است ، شیـربچهی پسـر ارشـد حیـدر !
قاسم چشمان نافذ عمو را که میبیند ، لبخند می زند و سر پایین میاندازد و به سمتش قدم برمیدارد
و حسـین با شتـابی بیشتـر به سمت یادگارِ برادر گام بر میدارد !
نزدیک تر که میشود ، طرهی موهایش را میبیند که از عمامه بیرون زده و چهرهی معصومش را دلـرباتـر کرده !
دستی به شانه اش میگذارد و لب بر پیشانی مینهد …
بوسه بر پیشانیِ ابنِ مجتبی همانا و .. بیـاد آوردن کابوسهای شبـانهی مجتبـیِ هفت ساله همانا ..
لب از پیشانی ک بر میدارد ، چشمانش خیسِ خیس است
توان دیدن مظلومیتِ قاسم را ندارد ، وقتی تمام وجودش ، یادآورِ حسـن است ، حسنـی که در کودکی ، از حسین پیشی گرفت در صبـر بر مصیبـت .. !
اصلا انگـار این دوبرادر مصیبت های زندگی را از همان ازل تقسیم کرده بودند
روضهی مادر با حسـن بود و روضهی خواهـر با حسیـن .. !
قاسم اشکهای عمو را میشناخت ، اینبـار هم دریافت که این اشکها ، حاکیِ همان کوچهی تنگِ تاریک است
پس در آغوشِ عمو آنقدر گریست که هردو زانو بر زمین نهاده و برای دقایقی چشمانشان را بستند …
چشم گشودند
دوباره نگاهش کرد
دوباره بوسه زد
اما اینبار سریعتـر !
قاسـم برای رسیدن به یگانه خالقش ، بال بال میزد و حسیـن نمیخواست مانع این دیدارِ عاشقانهی الهی شود ..
و دوباره حسیـن خیـره است ..
اینبـار به دو پیکـرِ بیجانِ داخل خیمه
دو پیکـر قطعه قطعه …
در یک دست ، دست علی اکبر و در دست دیگر دستِ قاسم !
خیره است .. اما نه متعجب است نه بی حال و بی حس
نگاههای خیره ی حسین با نگاههای خیره ی تمام آدمها فرق دارد !
نگاههای خیرهی حسین ، نافذ است ، مصیبت دیده است و داغدار و مقتدر و مهربان …
نگاهی که اگر با چاشنـی خم ابـرو و غضب همراه شود ، سهم دشمـن را میسازد از چشمانِ حسین !
دست علی و دست قاسم را کنار هم مینهد و نگاه از پهلوی خونین علی و فرق شکافتهی قاسم - که هردو ، یادآورِ دو مصیبت عظمیِٰ زندگی اش است - میکَنَد و با چشمان بسته به آسمان نگاه میکند
لب میگشاید و همانطور که انگشتانش را میان خاک فرو میبرد ، در گوش عرش خداوندی زمزمه میکند ..
« یگانه معشوقِ قلبـم ،چه زیباسـت که تو همه چیـز را میبینـی و چه آرام است قلبـم با وعده ی شیرینِ حقـت ،تنهایـم نگذار تنها خالق هستـی»
آخرین نظرات