وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم جوانی را دیدم که زنجیر طلا به گردن کرده بود . متذکر حرمت(حرام بون) آن شدم او در جواب گفت : می دانم و به زیارت خود مشغول شد.
من ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد و با بی اعتنایی دوباره مشغول زیارت شد . بعد به فکر فرو رفتم که الان اگر امام رضا علیه السلام از بعضی از خلاف کاری های من بپرسد، نمی توانم انکار کنم و باید اقرار کنم!
با خود گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه السلام و آن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم .
بعد از چند لحظه همان جوان کنار من نشست و گفت حاج آقا ! به چه دلیل طلا برای مرد حرام است . من دلیل آوردم و او قبول کرد. پیش خود فکر کردم چون روح من در مقابل امام رضا علیه السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم کرد .
برگرفته از خاطرات حجت الاسلام قرائتی
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
بسیجی به فر مانده گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ فرمانده جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا شهیدشده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های فرمانده را شنید ، اما بسیجی تصمیم گرفت برود و به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده بسیجی زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو شهید شده و جسم تو مجروح و زخمی است.
بسیجی گفت: ولی ارزشش را داشت ، فرمانده پرسید منظورت چیست؟ او که شهید شده،پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…خدا از من راضی بود که به دادش رسیدم💐
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق به هدف و وظیفه انجام می دهی مهم است.رضای الهی مهم است. مهم آن هدفی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
آخرین نظرات