اگر از رنجهای زندگی عبور کنیم، زندگی بین رنج و لذت همیشه در رفت و آمد است؛ رنج که نباشد حتماً باید جای آن لذت باشد، و الا خود آن میشود یک رنج! بیماری افسردگی گاهی از اوقات-یا حتی اکثر اوقات- ناشی از رنج نیست، ناشی از نبودن رنج است؛ البته در خلأیی از لذت. بیماری افسردگی خیلی وقتها اینجوری پیش میآید و الا کسانی که با مشکلات درگیر هستند خود آن درگیری اینها را فعال میکند و نمیگذارد افسرده بشوند.
بله؛ برخی درگیریها هم افسردگی میآورد ولی بعضی وقتها هم خلأ بین رنج و لذت است که افسردگی میآورد که این هم خودش یک بیماری است. لذا آنهم باید یک نوع رنج محسوب شود؛ وقتی میگویید «رنج نباشد» بهجای آن باید شادیِ تمام باشد، شوق و هیجان مدام باشد، نشاط عمیق باشد و انسان از زندگیاش لذت ببرد. این هر دو، برای انسان ضروری هستند؛ هم اینکه رنج نباشد(یا بتوانی از رنج عبور کنی) هم اینکه لذت باشد و از لذت استفاده کنی؛ البته لذتِ بدون ضرر! چون برخی از لذتها هستند که بعداً ضرر خودشان را در جان انسان مثل زهری باقی میگذارند. منظور ما لذتی است که واقعاً آدم را از نظر روحی فربه و قوی کند و مقوّم روح انسان باشد برای درگیری با رنجهای دیگر.
آخرین نظرات