در سال قحطی، عارفی غلام شادی را دید!
پرسید: چهطور در چنین وضعی شاد هستی؟
گفت: من غلام اربابی ام که چندین گله و رمه دارد؛ و تا وقتی که با او هستم روزی مرا میدهد!
عارف گفت: از خود شرم دارم که تو به اربابی با چند گوسفند! توکل کرده ای؛ ولی من که خدایی دارم مالک تمام دنیاست، باز هم نگران هستم!
آخرین نظرات