از خدا پرسید: خوشبختی را کجا می توان یافت؟
خدا گفت: «آن را در خواستههایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانهای بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»
مادر شهید نقل میکند:
مدرسهای در منطقه حصارک کرج هست که معلم دینی آن، روزهای سهشنبه بچههای کلاس را جهت خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامهها به امامزاده محمد واقع در همین منطقه میآورد.
از قضا یک روز که رفتم سر مزار پسرم سید مهدی، این خانم معلم را آنجا دیدم.
ایشان قسم میخورد که من اصلا این آقا (سید مهدی) را نمیشناختم.
یک شب در خواب دیدم قبر ایشان باز است و صورتشان کاملا خیس شده به طوری که از محاسنشان آب میچکید و گوشه قبرشان نوشته “قطعه ای از بهشت” .این جمله در گوشه راست قبر قرار داشت؛ در آن حال انگار کسی به من گفت ایشان “سید مهدی یحیوی” هستند.
مضطرب از خواب پریدم.
با خود گفتم فردا حتماً باید این قبر را پیدا کنم.
فردای آن روز تنهایی بدون اینکه بچهها را ببرم به امامزاده محمد رفتم.
در قبرستان امامزاده راه میرفتم و سنگ مزارها را میخواندم تا بالاخره مزار شهید را پیدا کرده و زیارت عاشورایی خواندم و به این شهید توسل پیدا کردم.
از قضا در خانه مریضی داشتم.
به خود گفتم این شهید محال است مریضم را شفا ندهد.
همانجا توسلی کردم و شکر خدا شفای مریضم را گرفتم.
از آن روز به بعد خود شهید مرتباً به خوابم میآید.
یادم هست یک روز سه شنبه که بچهها را برده بودم امامزاده، گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب آقا سید مهدی آمد به خوابم و گفت: بروید امامزاده و شیر آب را ببندید، بچهها آب را باز گذاشتهاند. صبح به امامزاده رفتم و مشاهده کردم همانطور که شهید گفته، شیر آب باز است.
هنوز هم آقاسید مهدی بسیار به خوابم میآید و مرا در ارتباط با #حجاب و #ایمان شاگردانم نصحیت و راهنمایی می کند…
۱- راوی: مادر شهید سید مهدی یحیوی از قول یک معلم دینی
کتاب لحظههای آسمان
آخرین نظرات