مادر شهید نقل میکند:
مدرسهای در منطقه حصارک کرج هست که معلم دینی آن، روزهای سهشنبه بچههای کلاس را جهت خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامهها به امامزاده محمد واقع در همین منطقه میآورد.
از قضا یک روز که رفتم سر مزار پسرم سید مهدی، این خانم معلم را آنجا دیدم.
ایشان قسم میخورد که من اصلا این آقا (سید مهدی) را نمیشناختم.
یک شب در خواب دیدم قبر ایشان باز است و صورتشان کاملا خیس شده به طوری که از محاسنشان آب میچکید و گوشه قبرشان نوشته “قطعه ای از بهشت” .این جمله در گوشه راست قبر قرار داشت؛ در آن حال انگار کسی به من گفت ایشان “سید مهدی یحیوی” هستند.
مضطرب از خواب پریدم.
با خود گفتم فردا حتماً باید این قبر را پیدا کنم.
فردای آن روز تنهایی بدون اینکه بچهها را ببرم به امامزاده محمد رفتم.
در قبرستان امامزاده راه میرفتم و سنگ مزارها را میخواندم تا بالاخره مزار شهید را پیدا کرده و زیارت عاشورایی خواندم و به این شهید توسل پیدا کردم.
از قضا در خانه مریضی داشتم.
به خود گفتم این شهید محال است مریضم را شفا ندهد.
همانجا توسلی کردم و شکر خدا شفای مریضم را گرفتم.
از آن روز به بعد خود شهید مرتباً به خوابم میآید.
یادم هست یک روز سه شنبه که بچهها را برده بودم امامزاده، گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب آقا سید مهدی آمد به خوابم و گفت: بروید امامزاده و شیر آب را ببندید، بچهها آب را باز گذاشتهاند. صبح به امامزاده رفتم و مشاهده کردم همانطور که شهید گفته، شیر آب باز است.
هنوز هم آقاسید مهدی بسیار به خوابم میآید و مرا در ارتباط با #حجاب و #ایمان شاگردانم نصحیت و راهنمایی می کند…
۱- راوی: مادر شهید سید مهدی یحیوی از قول یک معلم دینی
کتاب لحظههای آسمان
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات