اراده اول و آخر سعادت است. کسی که اراده ندارد فرزند دنیا است، سست و بی حال است و اجازه می دهد دیگران مملکت وجودی او را تاراج کنند و قدرت مقابله ای هم ندارد و نهایتا می بازد. هم به دیگران و هم به دنیا و هم به خودش.
و تاوان این باخت هم بسیار سنگین است: “همه چیزش”
کسی که از خود اراده ندارد، دیگری اداره امور زندگی اش را در دست می گیرد و کسی که مالک نفس خود نیست، دیگری تملک این نفس را به عهده می گیرد و کسی که حیوانی در خانه دارد و مواظبش نیست دیگری می آید و حیوانش را می برد، بلکه خود او را هم زنجیری به گردنش می اندازد و می برد.
پس اگر قرار است اختیار به دیگری داده شود، چه بهتر که انسان خودش اختیار خودش را آگاهانه دست گیرد و به دست دیگری دهد (دیگری که البته از خودش خود تر است).
انسان با کنترل املاکش می تواند ثابت کند که ماشین نیست، بلکه از ماشین بودن (به تدریج) در بیاید.
اگر انسان مدتی خودش را زیر نظر بگیرد و سعی کند خودش مالک باشد می تواند از ماشین بودن رهایی و نجات یابد.
ماشین چیزی است که از بیرون از خودش دستور بهش می دهند و اجرا می کند. انسان مختار چیزی است که از درون به بیرونش دستور می دهد و آنها را وادار به اطاعت از خود می کند.
انسانی که با وزش باد شهوت و غضب این سو و آن سو می شود از خودش اختیاری ندارد و مانند “برده"، “حیوان” و “ماشین” است.
انسانی که مالک نفس خودش است و او به شهوت و غضبش فرمان می دهد که چه زمانی و در چه محدوده ای شروع به فعالیت کنند و یا از فعالیت باز ایستند، انسان واقعی و قهار و قادر است.
فقط شهوت و غضب هم نیست. تمام شئون وجودی انسان می تواند مالک انسان باشد یا اینکه انسان مالک آنها باشد.
حافظه و یاد و خاطره یا خیال و صورت های مختلفی که در نظر انسان می آیند یا فکر انسان هم این گونه اند.
شده زمانی که به جای اینکه فکر شما را هر طور می خواهد ببرد، شما فکر را هر طور خواستید هدایت کنید؟؟؟؟
قدم اول به نظر می رسد برای بزرگ شدن “نه” گفتن به غیر است.
بعضی وقتا آدمهایی رو میبینیم که به نظر میاد خیلی عاقل هستند اما از کجا باید بفهمیم واقعا عقل اونها چقدره؟ آیا هیچ ملاک ومعیار و میزانی برای این کار وجود داره؟ باید بگم آره هست باید ببینیم اون آدم چقدر تواضع داره چقدر تکبر و غرور داره هرچه غرورش بیشتر باشه عقلش کمتره چون امام باقر علیه السلام فرمودند: در دل هیچ انسانى کبر وارد نمی شود مگر آنکه عقلش بهمان اندازه ناقص مى شود، خواه کم باشد یا زیاد.
قال الباقر علیه السّلام:ما دخل قلب امرئ شىء من الکبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلک، قلّ ذلک او کثر.
مام جعفر صادق علیه السلام حکایت نماید:
روزى پدرم – امام محمّد باقر علیه السلام – فرمود: به خدا سوگند، بعضى روش هائى را چون : در آغوش گرفتن ، روى زانو نشاندن ، بوسیدن و اظهار محبّت و مهربانى کردن ، که نسبت به بعضى از فرزندانم انجام مى دهم .
با این که مى دانم شایسته آن محبّت ها نیستند؛ بلکه دیگرى شایسته و مستحقّ آن مهربانى ها و محبّت ها است .
این برخورد یکسان من با آن ها به خاطر آن است که آنچه برادران حضرت یوسف علیه السلام با وى انجام دادند، در بین فرزندان من واقع نشود.
و خداوند حکیم داستان حضرت یوسف علیه السلام را به عنوان درس و تنبیه بیان کرده است تا آن که حسادت و کینه در خانواده ها و جامعه ما نباشد و آنچه بر سر یوسف علیه السلام آمد، بر فرزندان و برادران ما نیاید.
(مستدرک الوسائل : ج ۱۵، ص ۱۷۱، تفسیر عیّاشى : ج ۲، ص ۱۶۶)
آخرین نظرات