از افلاطون پرسیدند:شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد:
‘از کودکی خسته می شود،برای بزرگ شدن عجله می کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می شود!
ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می گذارد،سپس برای بازپس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می کند.
طوری زندگی می کند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری میمیرد که گویی هرگز زندگی نکرده است!
آنقدر به آینده فکر می کند که متوجه ازدست رفتن امروز خود نیست ،در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست، بلکه زندگی همین حالاست…
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر …
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله …
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
“مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
همین!
“برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”
ای کاش ماهم سعی میکردیم کمتر گناه کنیم تا دل آقامون نشکنه
.
.
.
.
.گناه کمتر=فرج زودتر
اللهم عجل لولیک الفرج
خداوند کلیدهای گنجینههای خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد،
پس هر گاه اراده کردی میتوانی با دعا، درهای نعمت خدا را بگشایی،
تا باران رحمت الهی بر تو ببارد.
هرگز از تأخیر اجابت دعا نا امید مباش،
زیرا بخشش الهی باندازه نیّت است،
گاه، در اجابت دعا تأخیر میشود تا پاداش درخواست کننده بیشتر و جزای آرزومند کامل تر شود،
گاهی درخواست میکنی امّا پاسخ داده نمی شود، زیرا بهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشید،
یا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستی، دعا به اجابت نمی رسد،
زیرا چه بسا خواستههایی داری که اگر داده شود مایه هلاکت دین تو خواهد بود،
پس خواستههای تو به گونه ای باشد که جمال و زیبایی تو را تأمین، و رنج و سختی را از تو دور کند،
پس نه مال دنیا برای تو پایدار،
و نه تو برای مال دنیا باقی خواهی ماند.
روزی پیرمردی نامه ای به پسرش که در زندان بود نوشت:
“پسرم امسال نمی توانم زمین را شخم بزنم، چون تو نیستی و من هم توانش را ندارم”
پسر در جواب نامه پدر نوشت:
“پدر، حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن چون من پول هایی که دزدیده ام را آنجا دفن کرده ام.”
پلیسها که نامه پسر را خوانده بودند، تمام زمین را کندند اما چیزی پیدا نکردند
پسر نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:
“پدرجان، این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم، زمین ات آماده است!!!”
آخرین نظرات