مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم”
یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که “بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!” حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم” نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: “پدر جان! دعا کن بفهمم”
? سردار رشیداسلام شهید حاج احمد ڪاظمے :
آخرین #سحرهاے ماه رمضان است.
اذان ڪه مےشود دعا ڪن.
نگذرد این ماه و دست خالےبرگردے!
مسیرمو که میگم اولین تاکسی می ایسته هنوز چند لحظه از سوار شدنم نگذشته که دختر جوونی تقریبا هم سن و سال خودم شاید هم بزرگتر سوار میشه کمی رو صندلی جا به جا میشم تا بشینه با یه نگاه گذرا برق حلقه درشت و پرنگینش چشمم رو میزنه.
نگاهی به ساعتم می کنم نزدیک سه بعد از ظهره با بی صبری نفسم رو بیرون میدم و به خیابون خیره میشم.
راننده یکبار دیگه مسیرو از دختر می پرسه…با شنیدن آدرس پلک میزنم” یه بوستان بیرون از شهر جایی که توی ساعتهای پر رفت و آمد یه دختر جرات نمی کنه بره حالا ساعت سه بعد از ظهر وقتی پرنده تو اون بوستان پر نمیزنه؟؟؟!!”
سعی می کنم به فکرم اجازه ی پیشروی بیشتر ندم و توی دلم به خودم غر میزنم” اصلا به تو چه؟!”
گوشی همراه دختر زنگ میزنه تنها چیزی که می شنوم صدای پر ناز و ادای دختره و جوابیه که به مخاطبش میده اینکه” الان توی درمانگاه نشسته و خیلی سخت نوبت واسه هشت شب گیرش اومده و چون مسیر طولانیه نمی تونه برگرده!! لحظه ای مکث می کنه و میگه حوصلش سر میره اما مجبوره چون نوبت این دکتر به راحتی گیر نمیاد در ضمن ناراحت نباشه اگه تماس نگرفت چون شارژ گوشیش داره تموم میشه!!”
ابروهای بالارفته ام از تعجب قصد پایین اومدن نداشت و دهنم بسته نمی شد!با چه اعتماد به نفسی در برابر گوش های من و راننده دروغ به اون بزرگی رو گفت از همه این ها که بگذریم دلم برای اون پشت خطیه بدجوری سوخت….
پوزخندی میرنم کسی که جرات رفتن به بوستان بیرون از شهرو تو این وقت روز داره باید شجاعت راست گفتن هم داشته باشه!
این همون چیزیه که روشنفکرهای نسل من بهش میگن شهامت!!!
دوباره به خیابون های خلوت خیره میشم… راننده سرش رو با تاسف تکون میده و زیرلب غر میزنه و نفسش رو با عصبانیت بیرون میده …با خودم فکر می کنم شاید حق با راننده ست…. برای رانندگی توی خیابون های این شهر باید کور باشی و کر…
دست خدا مردم را در گرمای روز قدس با دهان روزه به خیابان میآورد
بنده به حرکت عمومی اعتماد دارم؛ معتقدم «یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة»؛ اعتقاد دارم دست خدا است که دارد کار میکند؛ #روز_قدس را نگاه کنید، در آن #گرما با آن دهان #روزه؛ چه کسی مردم را میآورد در این خیابانها؟ چه گیرشان میآید از آمدن در این خیابانها؟ این دست خدا است؛ خدا را میبینیم، اعتماد میکنیم به این حرکت مردمی، به این احساس مردمی، به این صدق و بصیرت مردمی اعتماد میکنیم. ۱۳۹۴/۰۱/۲۰
آخرین نظرات