خداوند کریم در قرآن مجید برای بهتر و سالم ماندن جسم انسان ها دستوراتی فرموده و بوسیله پیامبر گرامی اش محمد مصطفی (ص) به بشریت ارزانی شده است.
قرآن کریم در سوره عبس آیه 24 چنین می فرماید:
« فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ »
یعنی آدمی باید به غذایش، خوراکش و به آنچه می خورد توجه داشته باشد که از هر نظر پاک و تمیز ، حلال، مباح و قابل خوردن باشد و از نظر بهداشت و سلامتی بایستی دقت کافی مبذول دارد که آنچه می خورد سالم باشد و چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن آلوده نباشد. حق کسی را نخورد و توجه داشته باشد که چه می خورد و به اندازه کافی بخورد و آیا آنچه می خورد، خوردنی است؟
و نیز بنگرد که آفرینش چقدر در به وجود آمدن این غذا از عناصر و عوامل مختلف استفاده کرده است و چه نیروهایی بکار رفته تا این غذا به صورت کنونی درآمده است.
ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را نزد هر مسجدی (در هر نمازی) فرا گیرید (بهترین و پاکیزه ترین جامه های خود را بپوشید) و بخورید و بیاشامید و در خوردن و آشامیدن زیاده روی نکنید که خدا آنان را که اسراف و زیاده روی می کنند دوست ندارد.
باز قرآن کریم برای برقراری بهداشت و محیط سالم در آیه 168 سوره بقره چنین می فرماید:
این آیه نیز دستور می دهد که از غذاهای پاک و پاکیزه و حلال ها و قابل خوردنی ها استفاده کنید و شکر نعمت های خدا را به جای آورید.
آیات قرآنی انسان را از تصرف خائنانه در غذاها، خراب کردن مواد غذایی مردم و آلوده کردن آنها، مواد خوب و بد را مخلوط کردن برای سودجویی شخصی، گران فروشی و ظلم و ستم بر مردم بازداشته و نهی فرموده است و آن را از زشتی ها و پلیدی ها می داند که در این باره آیه 81 سوره طه چنین می فرماید:
یعنی از غذاهای پاکیزه که روزی اتان کردیم بخورید و در آن طغیان نکنید و از حد و اندازه تجاوز ننمایید (حلال آن را به حرام مبدل نکنید). سپاس گزار باشید و اسراف و زیاده روی نکنید که غضب و خشم من بر شما فرود می آید و غضب و خشم من بر هر که فرود آید محققاً هلاک و تباه خواهد شد.
برای به دست آوردن غذاهای پاکیزه و برای بدست آوردن سالم ترین غذاها در محل سکونت انسان ها (هم از نظر پاکی ظاهری و هم از نظر پاکی معنوی) آیه 19 سوره کهف چنین می فرماید:
یعنی با این پول هایتان که دارید، یکی را از میان خود به شهر بفرستید تا دقت کند و خوب بنگرد که غذای کدامیک از فروشندگان پاکیزه تر است و از آن غذای پاکیزه برای شما بیاورد.
از این آیات قرآنی چنین بر می آید که خداوند متعال و اسلام مبین برای بهداشت و سلامتی آدمیان دستورات بس گرانبهایی داده و خاطر نشان ساخته است که انسان ها بایستی از آلودگی های غذایی ، خوراکی، زندگی، آموزشی و به طور کلی از همه زشتی ها و پلیدی ها دوری گزینند و دور ناروایی ها نگردند.
از رسول گرامی و ائمه اطهار دستورات بهداشتی زیادی رسیده است. از جمله کتاب های بهداشتی پزشکی ائمه، کتاب طب النبی، طب الصادق و طب الرضا را می توان نام برد.
شب اول،ببین عزتُ،هر كجا می خوان روضه ی حسین علیه السلام شروع كنن،با مسلم شروع می كنن،دروازه ورود به محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این مزد نیست؟سلام خدا به این آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت كنم،اما دلم راضی نمی شه از شب اول بگذرم،هی به خودم میگم مراعات كن،صدا رو نیگه دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از كجا معلوم فردا شب بیام،از كجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه جوری گریه كنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع كن،خیلی این غزل جانسوزه من كه امروز روضه رو مرور می كردم،گفتم دیگه نمی خوای روضه بخونی،از بس كه این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می زنه،ببین این آقا چقدر غریب شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه شهر غریب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
زبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خیلی مسلم حسین رو دوشت داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به این درجه رسیده
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
شما هایی كه جلو میشینید،خیلی وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید كمك كنند،یكی ناله بزنه،یكی گریه كنه،یكی زبون بگیره،یكی زمزمه كنه،بخدا قسم هركی كه رفته،هركی كه این محرم دستش كوتاه شده،این جمله جمله ی مشتركی بین همه ی رفته های زیر خاك،وقتی می بینیشون ،همه می گن ای كاش ما یه بار دیگه بیایم یه حسین دیگه بگیم،ای كاش زنده بشیم یه محرم بیایم یه گوشه برا حسین گریه كنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی جفا كردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی وجودت ناله بزنی.
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من كوفه میا كوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا
همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
آقا جان نمی دونی چه خبره تو این كوفه،یكی داره شمشیرشو آماده می كنه،یكی داره نیزشو تیز می كنه،
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
كوچه هاشان همه پاكیزه و كم سنگ شده
هركی سنگ پیدا میكنه،بیاید بریم كربلا،یكی داره میاد،حسین
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت كنن،اون وقت برگردی بعد نماز مغرب،ببینی هیچكی نیست،یه مرد نبود این آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای اینكه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای كربلا، كه تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انك مظلوم،دو نفرند كه اشاره به مظلومیتشون شده،یكی مسلم،یك هم عباس،می دونی چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یكی جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان بیعت كنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،آی رفیق یه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپا كوفه نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید جات و نگه داری،یه كاری نكنی بری جزو كوفی ها،برگشت پشت سرش رو نگاه كرد،غریبانه بلند شد،تو كوچه های كوفه،از این كوچه به اون كوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشكنه،چرا نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این كوچه به اون كوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر زن در و باز كرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،كسی بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بكنم،شما مگه تو این شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم،آخ غریب آقا،گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو كوچه های كوفه چیكار می كنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوئه كه وجودش مملوء از محبت ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم كرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما كجا خونه طوئه كجا؟دروباز كرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من باشی،اومد وارد خونه طوئه شد،چی كار كرد این زن كه تو تاریخ اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم كرد،ظاهراً وضع خونه ایش خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی رو از او كرد،اما دید این آقا لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می اورد،هی می گفت:میای لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای وای ای وای،خیلی طول نكشید،تا فهمیدن مسلم تو خونه ی طوئه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره كردند،می دونند،اومدن كی و ببرند،گرفتن شیر كار سختیه،اونم شیری كه عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی سعی كردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون كمك نگیریم نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری، من خودم می رم دم در،همچین كه اومد بره دم در اهل كنایه،مسلم گفت:كجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت در،برای همه عالم بسه،كسی حیا كنه،نه تا فهمید زهرا پشت دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای كه به معاویه لعنت الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا كاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شكستن استخانهاشو شنیدم،كجا می ری طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی سرشون بیارم،كه یادشون بیافته من برادر زاده ی علی ام،اومد،اگه عموم علی نتونست كاری كنه،دستش بسته بود،من كه دستام بسته نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محكوم به صبر بود،من كه محكوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چكار كرده،برید تاریخ رو بخونید،برید بخونید،كاری كرد مسلم،می ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می كرد،رو پشت بوم ها،این جوری،كاری كرد،كه لشكر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشكر می خواد،برید كار مسلم رو بسازید،یكی از این كوفیا گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فكر كردی ما به جنگ یكی از بقال های كوفه می ریم،این مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی باهاش،مبارزه كرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می ریختند،هركی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست كردند،روش و پوشوندند از نی،كشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله، دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،كشوندنش تو كوچه های كوفه،دیدن هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید حسن…..اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاكها و تو كوچه ها كشیدند،فقط اسبها پاهاشو كشیدند،اما حسین و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگید حسین…….خدایا به حق این آقا توفیق شهادت در ركاب اقا امام زمانمون به ما عطا بفرما
آخرین نظرات