چقدر فکر میکنی به اینکه چه کردهای؟
تا کجای هفت آسمان هر شب سفر می کنی و چند بار برای معراج، از بید مجنون حیاط خانه مادربزرگ بالا رفتهای و چند بار خدا را در نقاشیهای دوران کودکیت کشیدهای؟
چند بار بی آن که بدانی اسکناس آبی، دو هزار تومانی است و اسکناس قرمز دویست تومانی، فقط به خاطر اینکه قرمز را بیشتر دوست داشتی، پولت را با پیرمرد مستمند دندان گرد، عوض کردهای؟
چند بار سلام دادهای خلق خدا را، بی آن که آشنایی با آنها داشته باشی؟
چند بار نیایش کردهای در پارک کنار کاجها و چمنها؟
ما پر از قید و بندیم…
آنقدر در بند واژه ها اسیریم که یک “تو هیچی نمی شوی” به برنده یا بازنده در زندگی، تبدیلمان می کند.
واژه ایزد ، یزدان و پروردگار برایمان یعنی نیاز و تمنای رفع و رجوع یک دردسر!!!
وابستگیها یقه مان را گرفته و امانمان را بریده است…
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات