به امید کرم
نوشته شده توسط سین بانو در 22 آذر 1396 در بدون موضوع
جوانى از کویى مى گذشت.
صیدى را بر شاخه درختى دید.
تیرى انداخت تا آن را شکار کند، ولى تیر به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را کشت.
عده اى را در اطراف باغ دستگیر کردند.
جوان تیرانداز وارد معرکه شد و گفت چه خبر است؟
گفتند این جوان به تیر تیراندازى کشته شده.
گفت تیر را نزد من آورید تا نظر دهم.
تیر را آوردند.
گفت اگر نظرم را بگویم، اینان که دستگیر کرده اید را رها مى کنید؟
گفتند آرى.
گفت براى شکار صیدى، تیر از دست من رها شد ولى به قلب این جوان آمد.
قاتل منم، هر چه مى خواهید انجام دهید.
پدر داغ دیده گفت جوان، خطایت را دانستم، اعتراف و اقرارت براى چیست؟
گفت به امید کرم تو که چون اقرار کنم، از من گذشت مى کنى.
گفت از تو گذشتم.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات