حبیب دل بیچاره ما؛ سلام…
جمعه آمد….. باز هم نیامدی…
یعنی؛ باز هم نتوانستیم بدست بیاوریمت!
ووای بر ما…. که درد یتیمی، به قلبمان هیچ تلنگری نزد….
وای بر ما…. که دربدری های صبح و شبت، یک ساعت نیز، آرامشمان را نگرفت!
وای بر ما…. که به نمازی دلخوشنخ کردیم و روزه ای..
به صدقه ای… به انفاقی…
دریغ که اگر دستمان به تو نرسد، هیچ کدام، راهمان را به بهشت، باز نکرده است!
دریغ، که اگر نفهمیم چه نداریم، نه نمازمان بالایمان میبرد، نه سجده های شبانه مان…
دریغ که اگر نشناسیمت…
اگر حتی یکبار دلتنگت نشویم…
اگر دردت… بی خوابمان نکند، محال است… به خدا برسیم…
وای بر ما…. یوسف تنهای قصه ها…
که قصه ات را هزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی نگریستیم…
وای بر ما… که بارها راهی جمکرانت شدیم…
اما درست در مقابل چشمانت، تو را فراموش کردیم و برای حاجات دنیایمان دست به دعا برداشتیم…
وای بر ما… که هنوز فرزندانمان.. پدر و مادرمان.. همسرمان.. و … در قلبمان، از تو… محبوب ترند!!!
که اگر جز این بود، امروز حالمان ،شبیه فرزند از دست داده ای، بی تاب و بی قرار بود….
وای بر ما یوسف….
دعا کن، قلبمان برایت درد بگیرد!
دعا کن، پاهایمان، از دویدن برای تو درد بگیرند!
دعا کن … دعایمان، بوی درد بگیرد..
درد انتظار….
درد عاشقی…
درد بی تابی…
درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت…
دعا کن یوسف…
لااقل یک شب،، فقط یک شب، آوارگی ات، خواب را از چشمان ما بدزدد…..
فقط همین درد؛ درمان همه دردهای ماست!
همین درد… درد انتظار!
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات