حاجی با معرفت
نوشته شده توسط سین بانو در 23 مرداد 1396 در بدون موضوع
نقل كرده اند کسي می خواست مکه برود. بچه ای هفت، هشت ساله داشت. گفت: «بابا کجا می خواهی بروی من را هم با خودت ببر» . پدر گفت: «وقت آمدن تو نیست. تو حالا صبر کن؛ انشاء الله وقت آن میرسد که بروی». گفت: «نه. تو می خواهی به خانه خدا بروی، من هم می خواهم بیایم خدا را ببینم». غرض اينكه پافشاری، گریه و التماس كرد تا اينکه بالأخره بچه را برداشت و آمد به مکه رسید و وارد مسجد الحرام که شد، آن فرزند فوت كرد. بابا بالا سر او نشست. عرض كرد: «خدایا! چه شد؟» از گوشه مسجدالحرام خطاب آمد: «تو طالب خانه بودی، خانه را دیدی. او طالب صاحب خانه بود، صاحب خانه را دید».
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات