حکایت زندگی خیلی از ما
نوشته شده توسط سین بانو در 9 آذر 1396 در بدون موضوع
فردی هنگام راه رفتن پایش
به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست.
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید 2 ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده،
هزار تومانی بوده. گفت:
چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست
که چیزهای با ارزش را
برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم
و خودمان هم خبر نداریم.
آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها
و مقایسه کردن های خود میکنیم
و سلامتی امروزمان را با استرسها
و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم…
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات