در محضر شهید
نوشته شده توسط سین بانو در 17 تیر 1396 در بدون موضوع
وقــت درجــه اش رســیده بـود.
آن روز ها داشـت آماده میشــد
دوبــاره بـرگــردد #ســـوریــه.
هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال
کارهـای اداری ترفیع و بیـش ترشـان هم
درجهی جدید روی دوششان نشسته بود.
هی هم به حامد می گفتند بیا برو دنبال
درجه ات. خــودت پی کـارت را نگــیری،
کسی نمی آورد درجه ات را
بچسباند روی دوشت!
حامد این ها را می شنید و لبخند میزد…
یک بار هـم که یکـی از رفـقای قـدیمیاش
پا پی اش شــد کـه چـرا نمیروی ســـراغ
کارهای درجه ات؟ گفت عجله نکن عبدالله!
درجه دادن و درجه گرفتن، بازی دنیاست.
اصلش آن است که درجه را #خدا به آدم
بدهد. خـدا بخواهد، میبینی درجــه ام را
توی ســـوریه از دســت خـــدا میگیرم
#حامد_جوانی
#مدافع_حـــرم
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات