جابر بن عبدالله به حضرت سجاد«سلام الله علیه» عرض کرد:هنوز وقت آن نشده که گریه های خود را کم کنید؟چرا اینقدر گریه و بی تابی میکنید؟
فرمودند:
«یعقوب نبی پیامبر بود و فرزند پیامبر و دوازده پسر داشت، خداوند یکی را گرفت و غایب شد و میدانست یوسف زنده است. موی سر و صورتش سفید شد و قدش خمید و از شدت غصه دیدگانش را از دست داد، و(این حالات) همه در حالی بود که می دانست پسرش زنده است؛ ولی من، پدر و برادرانم و هفده نفر از خانواده ام را از دست دادم. عصر عاشورا از گودال قتلگاه عبور کردیم، دیدم همه ی این ها به خاک و خون غلطیده اند؛ هرگاه آب میخورم، یاد لب تشنه ی اباعبدالله«سلام الله علیه» می افتم. هر وقت میبینم قصابی گوسفندی را ذبح می کند، به یاد این می افتم که پدرم را با لب تشنه کشتند؛ هروقت بچه ای میبینم، یاد علیاصغر«سلام الله علیه» می افتم؛ هر وقت جوانی را میبینم یاد علی اکبر و عباس «سلام الله علیهما» میکنم. چگونه گریه ها را تمام و کم کنم؟»
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات