میگوید: دیگر از دست این بچّه، خسته شدهام.
میگویم: خدا نکند! مگر انسان از دست فرزندش خسته هم میشود؟
میگوید: بچّهای که به مادرش احترام نگذارد، چه آش دهن سوزی است که انسان، از او خسته نشود؟
میگویم: تقصیر بچّه چیست؟
میگوید: میشود یک بار هم که شده، تو حق را به ما بدهی؟ اسم تو را باید بگذارند: مدافع حقوق کودکان!
میخواهم حرفی بزنم که میگوید: کاش یک بار هم که میآمدم پیش تو، حق را میدادی به من.
میگویم: به جای این که تو هم مثل همیشه عصبانی شوی، یک سؤال میپرسم، جواب بده.
میگوید: بپرس.
میگویم: قبول داری که مادر، بیش از همه برای فرزندش زحمت کشیده و میکشد؟
میگوید: همین است که آتشم میزند. اگر برایش زحمت نکشیده بودم که این قدر عصبانی نمیشدم.
میگویم: قبول داری که انسان، بدون این که نیازی به آموزش داشته باشد، میداند باید به کسی که برای او زحمت کشیده، احترام بگذارد و قدردان زحمات او باشد؟
میگوید: میخواهی مرا عصبانیتر کنی که پرسشهایی به این وضوح میپرسی؟!
میگویم: وضوح پاسخ این پرسشها، به این دلیل است که انسان، طوری آفریده شده که به خوبیها تمایل دارد و اگر به این خوبیها عمل نمیکند، باید به دنبال ریشهاش گشت.
میگوید: ریشهاش در کجاست؟
میگویم: کودک تو میداند که باید به کسی که برای او زحمت کشیده، احترام گذاشت و میداند که تو هم برای او زحمت کشیدهای و برای فهمیدن اینها هم نیازی به آموزش ندارد؛ امّا بارها دیده که تو به مادرت، احترام نگذاشتهای و حتّی بر سرِ او داد کشیدهای. درست است؟
میگوید: این دو تا چه ربطی به هم دارند؟ مادرم به من زور میگوید. من هم باید جوابش را بدهم.
میگویم: اوّلاً پس تو معتقدی که به مادر، بیاحترامی کرد؛ حتّی اگر بیشترین زحمت را برای انسان کشیده باشد. ثانیاً اگر حرفهای مادر تو برای تو زور است، حرفهای تو هم برای فرزندت، زور است. پس تو خودت مانعی هستی بر سرِ راه شکوفایی فطرت فرزندت.
میگوید: نمیدانم چه بگویم؟
میگویم: لازم هم نیست چیزی بگویی. فقط از سرِ راه فطرت فرزندت بلند شو. همین!
من دیگرما، کتاب اول، ص73
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات