نابینایی در شب تاریک چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت که یک فضولی به وی رسید و با تمسخر پرسید :
ای نادان !
روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر ، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت :
این چراغ نه از بهر خود است ، از برای چون تو کوردلان بی خرد است ، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند .
عبدالرحمن_جامی/بهارستان
نظر از: عابدی [عضو]
نامه ای به برادر شهیدم
دلم را به آسمان ها مي سپارم تا نوشته هايش را به تو نشان دهد تا شايد دفتر قلبم را ورق بزني و گوشه اي
از آن را بخواني پس برايت مي نويسم ، از دل غريب خود برايت مي نويسم ، آري خيلي دلم مي خواست با تو
بودم در ميان ابرها ، پيش خدا بودم نمي داني كه چقدر برايت دلتنگم، اشك هايم سرازير است اي شهيدم،
مي خواهم با تو صحبت كنم اما با چه زباني ؟!…
با اين زبانم كه پر از گناه است؟نه نمي توانم! چگونه مي شود مهمان آسمان باشم و با زبان زميني خود
صحبت كنم نمي دانم ، چه كنم ؟ پس با زبان پر از گناهم برايت مي نويسم چرا كه تو واسطه شوی زیرا تو به
آسمان نزديك تر ی .نه نه تو در دل آسمان جای داری .پس برایت می نویسم وقتي كوچكتر بودم، مادرم
هميشه از تو مي گفت ، از خوبي هايت، از نماز شب هايت، از وفاداري هايت و بالاخره از گذشت و ايثارت …
من از تو فقط همين ها را به يادگار دارم هر صبح تصوير تو را مي نگرم تا شايد تو هم به من نظري كني هر زمان
که می آمدم و تو را بدرقه میکردم وشیشیه پر از گلاب را با عشق به روی مبارکتان ..وتو با لبخندت جواب این
عشق ومحبت کودکانه وخالصانه را میدادی نمي دانم، آيا الان هم تو به دیدن من مي آيي؟ حتما ، تو مي آيي .
باور كن ، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس مي كنم شاید اون عطر گلاب را از من به یاد گار گرفته باشی اما
چرا نمي بينمت ؟ چرا صورت پر نورت را برايم نما يان نمي كني ؟ مي دانم ، اين تقصير چشم هاي من است.
آن قدر گناه كرده ام كه اين گناهان چون پرده اي روي چشم ها يم شده اند و من تو را نمي بينم اي كاش دستم
را مي گرفتي تا اين قدر احساس تنهايي نمي كردم . اي شهيدم ، تو اینك در آسمان ها ماه مجلس شده اي
عين ستاره ها چه زيبا مي درخشي خوش به حال آن شبي كه تو به آن نور مي دهي تو به آن آرامش مي دهي اي كاش من هم شب ها به جاي خفتن در زمين در آسمان ها بودم
برادر شهیدم .نمیدانم این حس وحالم را با چه کسی در میان بگذارم که حسم کند .بتواند این حس رو جواب
دهد تا شاید این دردو این دلتنگی تسکین یابد .پس با تو می گویم ،با تو که میدانم میدانی اکنون در دل من چه
می گذرد .پس میگویم میگویم وعقده دل را وا میکنم تا سبک شوم .سبک شوم شاید بتوانم لحظه ای با تو در
اسمانها باشم .وسکبال پرواز کنم تا رسیدن به قله آرزوهایم برسم .ارزویی که جز ……………
سلام وبلاگ زیبایی دارین لطفا به وبلاگ ما هم سربزنین واز نظرات ارزنده خودتون مارابهره مندکنید.
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات