روزی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با یکی از اصحاب به نام حارثه بن نعمان انصاری ملاقات کردند و به عنوان احوالپرسی فرمودند چگونه صبح کردی؟
او عرض کرد صبح کردم در حالی که مؤمن به حق هستم.
پیامبر فرمودند هر ایمانی نشانه ای می خواهد، نشانه ایمان تو چیست؟
حارثه عرض کرد به دنیا دل نبسته ام، شب ها را در عبادت به سر می برم و روزها روزه می گیرم و گویی خود را در عرش الهی می یابم که روز حساب و بازخواست اعمال نزدیک شده است و گویی بهشتیان را می بینم که با هم ملاقات می نمایند و دوزخیان را مشاهده می کنم که عذاب می گردند.
پیامبر به او فرمودند تو مؤمنی هستی که خداوند قلبت را به نور ایمان روشن ساخته، استوار باش که خداوند تو را استوار و ثابت قدم نماید.
حارثه عرض کرد در خود چیزی می یابم که به واسطه آن، احساس خطر بر ایمان خویش دارم.
من خوف و بیم دارم که از ناحیه چشمان خود به گناه آلوده گردم.
پیامبر برای او دعا کرد و در نتیجه او از ناحیه خطای چشم راحت شد.
منبع: داستان ها و پندها، جلد ۱۰، صفحه ۸۰
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات