وای اگر من قدر ندانم....
نوشته شده توسط سین بانو در 21 اردیبهشت 1402 در جملات ناب
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم مشتی خاک
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه
یا سنگی در دامان یک کوه یا قدری سنگ در انتهای اقیانوس
شاید خاکی از گلدان یا حتی غباری بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند : برای شرافت ، برای انسانیت
و پروردگارم بزرگوارانه اجازهام داد
برای نفس کشیدن ، دیدن ، شنیدن ، فهمیدن و ارزندهام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشتهام برایقرب، برای رجعت ، برای سعادت
من مشتی خاکم که خدایم اجازهام داده: به انتخاب ،
به تغییر ، به شوریدن ، به محبت و وای بر من اگر قدر ندانم …
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات