چسبیدن به خدا
نوشته شده توسط سین بانو در 10 دی 1396 در بدون موضوع
آقای بهجت میفرمودند:
من روزی نشسته بودم داخل اتاق بگونهای که صدای دو درحیاط را می شنیدم. بچه همسایه دم دربازی میکرد فقیری آمدو به او گفت: برو از خانه تان چیزی برای من بیاور آن بچه رو به فقیر کرد و گفت:”خب برو از مامانت بگیر” آن فقیر جواب داد من مامان ندارم تو برو از مامانت بگیر و بیاور!
آقای بهجت میفرمودند:
من از گفتگوی بچه با فقیر یک نکته دستم آمد با خود گفتم این بچه به مامانش اطمینان دارد که فکر میکند هرچه بخواد از او میتواند بگیرد.
ایشان اینگونه نتیجه گیری کردند که؛
اگر ما به همین اندازه که این بچه به مامانش اطمینان دارد به خدا اطمینان داشتیم و میدانستیم که هزچه بخواهیم اوبایستی بدهد، هیچ مشکلی نداشتیم و همه کارهایمان درست میشد.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات