پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت
نیمه شب خواب دید که بیگناه است
پس او را آزاد کرد
پادشاه گفت حاجتی بخواه
درویش گفت :وقتی خدایی دارم
که نیمه شب تو را بیدار میکند
تا مرا از بند رها کنی!!!
وقتى جوان بودم،
قايق سوارى را خيلى دوست داشتم.
يك قايق كوچك هم داشتم كه با آن در درياچه قايقسوارى مىكردم و ساعتهاى زيادى را آنجا به تنهايى مىگذراندم.
.
در يك شب زيبا و آرام، بدون آنكه به چيز خاصى فكر كنم، درون قايق نشستم و چشمهايم را بستم.
در همين زمان، قايق ديگرى به قايق من برخورد كرد.
عصبانى شدم و خواستم با شخصى كه با كوبيدن به قايقم، آرامش مرا به هم زده بود دعوا كنم؛
ولى ديدم قايق خالى است!
كسى در آن قايق نبود كه با او دعوا كنم و عصبانيتم را به او نشان دهم.
حالا چطور مىتوانستم خشم خود را تخليه كنم؟
هيچ كارى نمىشد كرد!
دوباره نشستم و چشمهايم را بستم.
در سكوت شب كمى فكر كردم.
قايق خالى براى من درسى شد…
از آن موقع اگر كسى باعث عصبانيت من شود،
پيش خود مىگويم: «اين قايق هم خالى است!»
هيچ وقت از خودمون پرسيديم قيمت يه روز زندگى چنده؟
ما که قيمت همه چيزو با پول ميسنجيم تا حالا شده از خدا بپرسيم:
قيمت يه دست سالم چنده؟
يه چشم بى عيب چقدر مى ارزه؟
چقدر بايد بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنيم؟
قيمت يه سلامتى فابريک چقدره؟
و خيلى سوال ها مثل اين….
چيه…؟
خيلى خنده داره نه؟
اگه يه روزى فهميديم قيمت يه ليتر بارون چنده؟قيمت يه ساعت روشنايى خورشيد چنده؟
چقدر بايد بابت مکالمه رايگان با خدا پول پرداخت کنيم؟
يا اينکه چقدر بديم تا بى منت نفسمون رو،با طراوت طبيعت پر کنيم….
تموم قشنگى هاى دنيا مال ما،مجانى مجانى،مفت مفت
خدايا به تمام نعمتهايت هزار بار شکرت.
آخرین نظرات