داستانک
نوشته شده توسط سین بانو در 15 تیر 1396 در بدون موضوع
پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت
نیمه شب خواب دید که بیگناه است
پس او را آزاد کرد
پادشاه گفت حاجتی بخواه
درویش گفت :وقتی خدایی دارم
که نیمه شب تو را بیدار میکند
تا مرا از بند رها کنی!!!
نامردی نیست که از دیگری
حاجت بخواهم
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات