گفت: پدر را بزنم يا پسر را؟!
و خوب فهميد بايد كدام را هدف تير قرار دهد!… جانِ حسين، بى جان شد!…
انگار “مقتل"ها هم فراموش كردند “على اصغر” سيراب شد و از دنيا رفت!… كودك حسين، جرعه اى “تيرِ سه شعبه” نوشيد و از دنيا رفت!…
…حالا حسين مانده و كودكى غرق به خون!… … حالا حسين مانده و خبرى كه با شنيدنَش، ربابْ جان، بى جان مى شود!…
… حالا حسين مانده! مردّد بين رفتن و ماندن!…
خدايا! مگر يك مَرد، چقدر توان دارد تا بار اين همه مصيبت را بر دوش كِشد؟!…
خدايا! چه كند حسين با اين همه تنهايى؟!…
خونِ گلوى على را به آسمان مى پاشد و قطره اى از آن بر زمين نمى ريزد! … و چه آسان است بر من، وقتى خدا مى بيند!…
على جان!… اصغرم!…
تو را به خدا به خاطر دلِ مادرت بمان!
هركس كه ديد رأس تو بر روى نيزه ها
آهى كشيد و گفت: كه بيچاره مادرش…
صل الله علیک یا طفل الرضیع یا علی اصغر
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات